یه صبح بهاری در نیمه های زمستان
دخمل نازنینمون چندین روز بود مشتاق رفتن به پارک بود، بالاخره پنج شنبه 23 بهمن ماه 93 طلسم شکست و در یک صبح بهاری دخمل گلمونو بردیم پارک حافظ. عزیز دلم تا پارک رو دیدی حسابی ذوق کردی و اصلا نمی دونستی چه کار کنی!!! شروع کردی به دویدن به سمت پارک. منم از دیدن این همه اشتیاق تو سرمست شدم نفسم. دعا میکنم که هیچگاه چشم های زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم. دعا میکنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم. دعا میکنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق گرم باشد. من برایت دعا میکنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند. ...
نویسنده :
مامان و بابا
0:51